کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

تعبیر خواب...

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

بچه خياطى بود. روزى موقع کار خوابش برد. پدر او، او را صدا زد و بيدار کرد. پسر بلند شد و گفت: داشتم خواب خوبى مى‌ديدم. پدر هرچه اصرار کرد، بچه خياط خواب خود را تعريف نکرد. پدر شکايت برد پيش حاکم.

 حاکم پسر را خواست و خواب او را از او پرسيد. پسر نگفت. حاکم دستور داد او را زندانى کنند و آب و غذا به او ندهند تا به حرف بيايد.

اين بود تا اينکه روزى دختر حاکم براى تفريح به ديدن زندان رفت. در آنجا دختر و پسر هم ديگر را ديدند و عاشق هم شدند. حاکم سرزمين همسايه معمائى براى اين حاکم فرستاد تا آن‌را حل کند. معما اين بود: از سنگ آسيابى که برايت فرستاده‌ام يک دست لباس بدوز و برايم بفرست.

پادشاه و وزراء هرچه فکر کردند، چيزى به عقل آنها نرسيد. ”بچه خياط“ را صدا کردند و حل معما را از او خواستند. پسر با شمشيرى سنگ آسياب را دو نيم کرد. ميان آن پارچه‌اى بود. از آن پارچه لباسى دوخت و براى حاکم همسايه فرستاد. حاکم برخلاف قولى که به پسر داده بود او را آزاد نکرد. مدتى گذشت.

حاکم همسايه معماى ديگرى براى اين حاکم فرستاد. معما اين بود: در جعبه‌اى را که برايتان فرستاده‌ام پيدا کرده و آن را باز کنيد. باز حاکم مجبور شد ”بچه خياط“ را خبر کند و به او قول آزادى او را داد. ”بچه خياط“ جعبه را در آب فرو کرد. آب به درون جعبه نفوذ کرد جعبه پر از آب شد و به در آن فشار آورد و باز شد.

جعبه را براى حاکم سرزمين همسايه فرستادند.اين حاکم باز هم پسر را ازاد نکرد. گذشت تا اينکه باز هم حاکم همسايه معماى ديگرى را طرح کرد. سه ماديان فرستاد تا اين حاکم معلوم کند کدام مادر و کدام کرهٔ آن است. حاکم بچه خياط را خبر کرد. بچه خياط قول ازدواج با دختر حاکم را از او گرفت. ماديان‌ها را حرکت داد. يکى جلو مى‌رفت و دو تاى ديگر به‌دنبال او.

بچه خياط گفت ماديان جلوئى مادر و دوتاى ديگر کره‌هاى او هستند. حاکم اين بار به قول خود وفا کرد و دختر خود را به عقد بچه خياط درآورد. از آن طرف حاکم سرزمين همسايه فهميد که معماها را بچه خياط حل کرده است. او هم دختر خود را به بچه خياط داد. سالى گذشت و هر دو زن بچه خياط زائيدند.

 يکى پسر و ديگرى دختر. روزى بچه خياط پسر خود را روى يک زانو و دختر خود را روى زانوى ديگر خود نشانده بود که حاکم ا در وارد شد و به او گفت حالا بايد خواب آن روزت را برايم بگوئي. بچه خياط گفت: خواب ديدم که با دخترهاى دو حاکم عروسى کرده‌ام و از آنها دو بچه دارم.

يکى به‌نام مهتاب و ديگرى به‌نام آفتاب و هر کدام روى يک زانويم نشسته‌اند. مثل حالا. حاکم متعجب شد و گفت: چرا همان موقع خوابت را نگفتي. پسر گفت اگر مى‌گفتم، آنچه را که در خواب ديده بودم ديگر عمل نمى‌شد.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


نظرات شما عزیزان:

هانیه
ساعت21:10---3 تير 1391
بچه خیاط چه حوصلع ای داشته
اینهمه زندان بودی که دو تا زن بگیری
عجب اعصابی دارن مردم


هانیه
ساعت21:10---3 تير 1391
بچه خیاط چه حوصلع ای داشته
اینهمه زندان بودی که دو تا زن بگیری
عجب اعصابی دارن مردم


RAMIN
ساعت1:15---19 خرداد 1391
كاش مي دانستم...

چه كسي اين سرنوشت را برايم بافت...

آنوقت به او ميگفتم...

يقه را آنقدر تنگ بافته اي...

كه بغض هايم را نمي توانم فرو دهم...



بی وفا
ساعت23:40---18 خرداد 1391
سلام
لطف کنید ما را با نام یا صاحب الزمان لینک کنید
ممنون
یازهـــــــرا


رضا
ساعت23:29---18 خرداد 1391
داستان جالبی بود
یاسی هم باحال گفت خریت دوبل

:- )):- ))


یاس
ساعت22:55---18 خرداد 1391
فکر کنم این داستان نوشته خودتان باشد
حالا چرا طرف ، دو تا زن گرفته اما احتمالا این داستانو شنیدی که :
روز قیامت فردی را که دو زن داشت در پیشگاه خداوند آوردند و او نه به بهشت و نه به جهنم بلکه به رفتن در طویله به دلیل خریت دوبل، محکوم شد..........!!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:تعبیر خواب,داستان تعبیر خواب, ] [ 21:26 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]

[ ]